لطفا حروفِ روشنِ رازداران را آزاد کنید!
آزادشان کنید!
آنها فرزندانِ فرصتگریزِ هزارهی ناناند،
که در پایداریِ خویش
جهان را از پیرشدن باز میدارند.
آزادشان کنید!
پرستویی که امروز قفسنشین شماست
فردا عقاب قفلشکنی خواهد شد
که به قلهی مِهگرفتهی قاف هم قناعت نخواهد کرد.
آزادشان کنید!
آنها کاملترین کمربستگانِ باراناند،
که ما رویاهایِ بیگرگ خویش را
در آهوترین پیراهنِ بیفَریبشان شستهایم.
آزادشان کنید!
پروانهای که از آخرین آوازِ آتش گذشته است
دیگر از گُر گرفتنِ برباد رفتهی خود
نخواهد ترسید.
تنها در تلاوت مخفیِ ما تکثیر خواهد شد،
مثل ستاره در آسمان
ترانه در کوه وُ
کلمه در کتاب.
هی رفته بر آب، دریاب!
آخرین جملهی جهانِ ما
علاقه به آزادی آدمیست،
که در چیدنِ چلچراغِ آن
کلمه کم نمیآوریم